عشق و تنهایی77
جمعه 27 مرداد 1391برچسب:, :: 11:9 ::  نويسنده : بهرام روستاقی       

بر خاک بخواب نازنین، تختی نیست
آواره شدن، حکایت سختی نیست
از پاکی اشکهای خود فهمیدم
لبخند همیشه راز خوشبختی نیست



جمعه 27 مرداد 1391برچسب:, :: 11:9 ::  نويسنده : بهرام روستاقی       

پنجره ی چشمای تو وقتی به چشمام وا میشه نمیدونی توی وجودم چه غوغایی میشه

لحظه ای که تو با منی آتیش به جونم میزنی ، گر میگیره جون و تنم وقتی که میگی با منی،
پنجره ی چشمای تو وقتی به چشمام وا میشه نمیدونی توی وجودم چه غوغایی میشه
لحظه ای که تو با منی آتیش به جونم میزنی ، گر میگره جون و تنم وقتی که میگی با منی
نه میتونم بگم برو نه میتونم بگم بمون، آخه من اینجام رو زمین، تو اوج اوج آسمون
بیشتری از یه آرزو، فراتر از یه خواستنی، عشق تو، تو خون منه یه عشق ناگسستنی

وقتی که چشمات خیس شدن طهارت عشق رو دیدم، زمزمه های قلبتو با گوشای دل شنیدم،
یه سایه پا به پای من، با خوب و بد راضی شدی، با من دیوونه ترین چه ساده همبازی شدی
وقتی که چشمات خیس شدن طهارت عشق رو دیدم، زمزمه های قلبتو با گوشای دل شنیدم
یه سایه پا به پای من، با خوب و بد راضی شدی، با من دیوونه ترین چه ساده همبازی شدی

یک لحظه بعد من چگونه خواهد بود؟!



جمعه 27 مرداد 1391برچسب:, :: 11:8 ::  نويسنده : بهرام روستاقی       

دست خودم نیست که همه لحظه ها تو را در جلو چشمانم میبینم و به یاد تو می باشم. دست خودم نیست که دوست دارم همیشه در کنارت باشم ، دستانت را بگیرم ، بر لبانت بوسه بزنم و تو را در آغوش خودم بگیرم! به خدا دست خودم نیست که هر شب به آسمان نگاه می اندازم و ستاره ای درخشان را میبینم و به یاد تو می افتم! دست خودم نیست که هر سحرگاه به انتظارت مینشینم تا در آسمان دلم طلوعی دوباره داشته باشی



جمعه 27 مرداد 1391برچسب:, :: 11:7 ::  نويسنده : بهرام روستاقی       

من همه سعی ام و کردم، که دیگه تورو نخوام که مث خودت بشم، مهم نباشی تو برام به تو قول دادم دیگه، حتی بهت فکر نکنم با خودم قرار گذاشتم، دیگه دیدنت نیام اما انگار نمیشه، من که نمیشه باورم واسه داشتنت هنوز از همه دیوونه ترم اما انگار نمیشه، دلم فقط تورو می خواد نمی تونه با غم نبودنت کنار بیاد هنوزم تو خواهش تو داره می سوزه تنم نتونستم به نداشتن تو عادت بکنم...  حیف... این داستان منه، همه میگن که این تقصیره منه، تقصیره منه، من که برات همه جوونی ام و دادم ژای خواسته هات، ولی یه اشتباه، فقط یک بار، که قسم خوردم به دروغ به چشات، ولی نمی تونم، حس می کنم حتی صدای نفس هات، تو خیابون با دیدن بوتیک، کنار شومینه، گوش دادن موزیک، حس بوی تنت روی تخت خالی، من یادتم ولی تو تخت می خوابی؟، خوشحالم از اینکه حال خوشی داری، شب ها تا صبح همیشه بی تابی، بی تاب روزی که فاصله ارو بشکنی، عشقم بگو صدام و میشنوی؟  بگو هنوز مال منی، ببین دارم داغون می شم، هستی ولی چه بودنی؟ می خواستم از تو رد بشم، شکستن و بلد بشم، برم که تنهات بزارم، منم مثل تو بد بشم... اما انگار نمیشه، دلم فقط تورو می خواد...

 



جمعه 27 مرداد 1391برچسب:, :: 11:6 ::  نويسنده : بهرام روستاقی       

     همیشه اولین و آخرین کلام شعرهایم تو بوده ای
همیشه برایم به معنای واقعی یک عشق بوده ای

گرچه گهگاهی از تو بی وفایی دیده ام اما همیشه برایم باوفا بوده ای

گرچه دلم را میشکنی و اشکم را در می آوری اما تو همیشه برایم یک دنیا بوده ای

صدای آهنگ عشق برایم غم انگیز است ، اما همیشه آن را گوش میکنم

گاهی شنیدن حرفهایت برایم تلخ است ، اما دائم پیش خودم تکرار میکنم

اگر روزی نباشی در کنارم ، برای من همیشه هستی

روزی اگر بروی ، در قلبم همیشه خواهی ماند

اینجا که هستم پر از دلتنگیست، حس نبودنت در کنارم خاطرم را پریشان کرده

اما حس بودنت در قلبم دلتنگی و غم دوری ات را انکار کرده

گاهی وقتی به دوری می اندیشم قلبم میلرزد،

نکند که از من سرد شوی، نکند که با کسی دیگر همنشین شوی ،

نکند که ما را فراموش کنی و عاشق کسی دیگر شوی...

نباید بیش از این خودم را با این فکرها برنجانم ،عشق خودش پر از درد و رنج است!

خلاصه این را بگویم برایت ، هر زمان که بخواهی میشوم فدایت

اگر تنهایم بگذاری باز هم مینشینم به پایت

همیشه اولین و آخرین کلام شعرهایم تو بوده ای ،

میخواهم این شعر اولینش تو باشی و آخرین نداشته باشد

همچنان ادامه داشته باشد....

 



جمعه 27 مرداد 1391برچسب:, :: 11:3 ::  نويسنده : بهرام روستاقی       

     همیشه اولین و آخرین کلام شعرهایم تو بوده ای
همیشه برایم به معنای واقعی یک عشق بوده ای

گرچه گهگاهی از تو بی وفایی دیده ام اما همیشه برایم باوفا بوده ای

گرچه دلم را میشکنی و اشکم را در می آوری اما تو همیشه برایم یک دنیا بوده ای

صدای آهنگ عشق برایم غم انگیز است ، اما همیشه آن را گوش میکنم

گاهی شنیدن حرفهایت برایم تلخ است ، اما دائم پیش خودم تکرار میکنم

اگر روزی نباشی در کنارم ، برای من همیشه هستی

روزی اگر بروی ، در قلبم همیشه خواهی ماند

اینجا که هستم پر از دلتنگیست، حس نبودنت در کنارم خاطرم را پریشان کرده

اما حس بودنت در قلبم دلتنگی و غم دوری ات را انکار کرده

گاهی وقتی به دوری می اندیشم قلبم میلرزد،

نکند که از من سرد شوی، نکند که با کسی دیگر همنشین شوی ،

نکند که ما را فراموش کنی و عاشق کسی دیگر شوی...

نباید بیش از این خودم را با این فکرها برنجانم ،عشق خودش پر از درد و رنج است!

خلاصه این را بگویم برایت ، هر زمان که بخواهی میشوم فدایت

اگر تنهایم بگذاری باز هم مینشینم به پایت

همیشه اولین و آخرین کلام شعرهایم تو بوده ای ،

میخواهم این شعر اولینش تو باشی و آخرین نداشته باشد

همچنان ادامه داشته باشد....

 



جمعه 27 مرداد 1391برچسب:, :: 11:1 ::  نويسنده : بهرام روستاقی       

دل تو دلم نیست دل من پیش تو گیره

دست خودم نیست دل من واست می میره

دل تو دلم نیست اون روزا دل بی قراره
دست خودم نیست طاقت دوری نداره


دل تو دلم نیست وقتی دستام و می گیری

گریم می گیره وقتی از پیشم تو میری

دست خودم نیست می دونم می خوام فدا شم
دل تو دلم نیست من می خوام مال تو باشم



با تو من همیشه تو رویام بی تو من غرق تمنام

میخوام دستاتو بگیرم ببین واسه عشقت میمیرم
هی...



جمعه 27 مرداد 1391برچسب:, :: 9:43 ::  نويسنده : بهرام روستاقی       

نمی دانم چرا امشب واژه هایم خیس شده اند
 مثل آسمانی که امشب می بارد....
 و اینک باران
 بر لبه ی پنجره ی احساسم می نشیند
 و چشمانم را نوازش می دهد
 تا شاید از لحظه های دلتنگی گذر کنم
ـ



جمعه 27 مرداد 1391برچسب:, :: 9:42 ::  نويسنده : بهرام روستاقی       

دیدی غزلی سرود؟! عاشق شده بود انگار خودش نبود عاشق شده بود آواره ی شبها شده بود عاشق شده بود بیننده ی آسمان بیکران شب ها شده بود عاشق شده بود همدمش ستاره بودند عاشق شده بود باران همه چیزش شده بود عاشق شده بود افتاد، شکست، زیر باران پوسید آدم که نکشته بود عاشق شده بود



جمعه 27 مرداد 1391برچسب:, :: 9:42 ::  نويسنده : بهرام روستاقی       

عشق بيداد من باختن يعني لحظه عشق جان سرزمين يعني يعني زندگي پاک من عشق ليلي و قمار مجنون در عشق يعني ... شدن ساختن عشق دل يعني كلبه وامق و يعني عذرا عشق شدن من عشق فرداي يعني كودك مسجد يعني الاقصي عشق من



جمعه 27 مرداد 1391برچسب:, :: 9:41 ::  نويسنده : بهرام روستاقی       

زانوهامو بغل كرده بودمو نشته بودم كنار ديوار ديدم يه سايه افتاد روم سرم رو آوردم بالا نگاه كرد تو چشمام، از خجالت آب شدم تمام صورتم عرق شرمندگي پر كرد گفت:تنهايي گفتم:آره گفت:دوستات كوشن؟ گفتم: همشون گذاشتن رفتن گفتي: تو كه مي گفتي بهترين هستن! گفتم:اشتباه كردم گفتي: منو واسه اونا تنها گذاشتي گفتم:نه گفتي:اگه نه،پس چرا ياد من نبودي؟ گفتم:بودم گفتي:اگه بودي،پس چرا اسمم رو نبردي ؟ گفتم:بردم، همين الان بردم گفتي:آره،الان كه تنهايي،وقت سختي گفتم:.....(گر گرفتم از شرم-حرفي واسه جواب نداشتم) -سرمو اينداختم پايين-گفتم:آره گفتم:تو رفاقتت كم آوردم،منو بخش گفتي:ببخشم؟ گفتم:اينقدر ناراحتي كه نمي بخشي منو؟ حق داري گفتي:نه! ازت ناراحت نبودم! چيو بايد مي بخشيدم؟ تو عزيز تريني واسم،تو تنهام گذاشتي اما تنهات نذاشته بودمو نمي ذارم گفتم:فقط شرمندتم گفتي:حالا چرا تنها نشستي؟ گفتم:آخه تنهام گفتي:پس من چي رفيق؟ من كه گفتم فقط كافيه صدا بزنی منو تا بيام پيشت من كه گفتم داري منو به خاطر كسايي تنها مي ذاري كه تنهات مي ذارن اما هر موقع تنها شدي غصه نخور،فقط كافيه صدا بزني منو من هميشه دوست دارم،حتي اگه منو تنها بزاري، هميشه مواظبت بودم،تو با اونا خوش بودي،منو فراموش كردي تو اين خوشي اما من مواظبت بودم،آخه رفيقتم،دوست دارم ديگه طاقت نياوردم،بغض كردمو خودمو اينداختم بغلت،زار زدم،گفتم غلط كردم گفتم شرمنده ام،گفتم دوست دارم،گفتم دستمو رها نكن كه تو خودم گم بشم گفتم دوست دارم... گفتم: داد مي زنم تو بهترين رفيقيييييييييييييييي بغلت كردم گفتم:تو بن بست رفيقي يك كلام،خدا تو بهتريني



جمعه 27 مرداد 1391برچسب:, :: 9:37 ::  نويسنده : بهرام روستاقی       

گم شده ام در پیچ ُ تاب ِ افکارم...!! افکار خط خطی نمی دانم از کجا شروع کنم.... نمی دانم چگونه شروع کنم.... نمی دانم چه بگویم.... نمی دانم چه می شنوم.... ولی می دانم باید بگویم به نام خالق هستی... خیلی وقت بود اینجا چیزی ننوشته بودم.... الان هم نیامدم که چیز خاصی بنویسم..... حرف زیاده واسه گفتن ولی دستم به تایپ نمیره..... فقط کمی دلم برای وبلاگ خاک گرفته ام سوخت.... نمیدونم چرا دوباره برات مینویسم میدونم تو دیگه جوابی برای من نداری یا شایدم نمیتونی داشته باشی چون هنوزم نفهمیدی که چیکار کردی !! نمیتونم یعنی کاری از دستم بر نمیاد فقط میتونم دلم رو خوش کنم که من نه کم آوردم و نه کم گذاشتم راستی چرا موقع رفتن خدافظی نکردی؟ جوابی نمیخوام نمیتونم که بخوام چون میدونم حرف نمیزنی و جوابمو نمیدی!!! خوب دیگه کاری از دستم بر نمیاد اگرم بیاد خودم دیگه نمیخوام تا اونجا که تونستم همرات بودم و حالا تموم... الان فقط یه جمله ی معروف نمیزاره که آروم بشینم برای با هم بودنمون با هم ماندنمان چیزی لازم است به سادگی به سادگی همدلی دروغ ساده ای بود این هم دلی حتی کلمش واسم اشنا نیست نمیشناسمش با خودم میگم اسمش چیه؟ چه شکلیه؟چه کار میکنه؟کجاست؟کی میاد؟؟ هیچ جسم و روحی رو نمیشناسم نه میخندی نه محبت میکنی نه حس میکنی نه غذا میخوری نه لمس میکنی حتی کارم نمیکنی هیچ کاری نمیکنی عین آدم مرده آره راستی تو مردی زودتر از اون وقتی که خودت معین کردی میدونی داره بارون میادیادته چقدر زیر بارون خیس میشدیم یادت نمیاد!!!دلم میخواست گریه کنم دلم خیلی گرفته بود اما مدت هاست که نمیتونم نه بغضی ونه هق هقی برای تو که برات فرقی نمیکنه اگه چشمهای من عین صحرا خشک شده باشه! میخوام برم بیرون قدم بزنم دیگه نمیخوام به تو فکر کنم تو همینومیخواستی مگه نه؟ ترجیح میدم بارون رو دوست داشته باشم فقط بارون رو..... + سر سفره ی افتار و سحر منم دعا کنید محتاج دعاتونم... + تو زندگی همه یه بی معرف هست...که اون بی معرت عزیزترین فرد زندگیشونه.... + چه آسون میشه از یاد ها رفت.... + میخواهم برگردم به دوران کودکی : ان زمان ها که عشق ، تنها در اغوش مادر خلاصه میشد، بالاترین نقطه ی زمین ، شانه هاي پدر بود، بدترين دشمنانم ، خواهر وبرادر بودند تنها چيزي كه ميشكست ، اسباب بازي هايم بود ومعناي خداحافظ تا فردا بود. + زیاد خسته و بی حوصله شدم....از خسته شدن هم خسته شدم....!!!!!



 
درباره وبلاگ

به وبلاگ من خوش آمدید
آرشيو وبلاگ
پیوندهای روزانه
دریافت همین آهنگ